only alone girl
برگه امتحانی یک پروفسور اولین روز بارانی را به خاطر داری؟ برای تا ابد ماندن باید رفت:گاهی به قلب کسی - گاهی از قلب کسی ..... دنیای امروز انسان ها این آدما دیگه دارن جاشونو میدن به آدم آهنی ها...کی گفته آدم آهنی ها نسلشون منقرض شده ....به نظر من اشتباهست هر کودکی که به دنیا میاد آدم آهنی آینده ست نظر شما چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ > شکسپیر میگه: اگر کسی را دوست داری رهایش کن اگر سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده. اما به نظر من اگه کسی رو دوستش داری،ولش کن،اگه برگشت عمرتو به پاش بریز،اگه بر نگشت خب مهم عشقته،ربط زیادی به اون نداره،نشون داده لیاقت تو رو نداره،پس دنبال کسی باش که لیاقت عشقتو داشته باشه نظر شما چیه؟؟؟؟ این واقعیت زندگیه....... روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را در باره انسانیت پرسیدند ، در جواب گفت : اگر زن یا مرد دارای اخلاق باشند، نمره یک میدهیم: 1 اگر دارای زیبائی هم باشند یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم: 10 اگر پول هم داشته باشند دو تا صفرجلوی عدد یک میگذاریم: 100 اگردارای اصل ونسب هم باشند سه تا صفرجلوی عدد یک میگذاریم: 1000 ولی اگر زمانی عدد 1 رفت (اخلاق)؛ چیزی به جز صفر باقی نمیماند: 000 و صفر هم به تنهائی هیچ است و آن انسان هیچ ارزشی ندارد. فرق ایرانی ها و آمریکایی ها سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم .
و اما خبر بد عجب صبری خدا دارد...... اگرمن جاي او بودم
پدر عشق بسوزه
تو کجا بودی....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آن زمان که به آسمان چشم انداخته بودم و از میان اینهمه ستارگان آسمان به دنبال تو بودم که یک لحظه به من چشمک بزنی و مرا بیش از بیش عاشق خودت کنی ، تو کجا بودی؟ مهربان تو بودم تک تک ثانیه ها را میشمردم اشک میریختم و در حسرت دیدن تو بودم تو کجا بودی؟ و تو را دعا میکردم تو کجا بودی؟ یک لحظه هم از فکر و یاد تو دور نیستم. دور چگونه در پی تو شب و روز به انتظارت نشسته است ،خسته است ، شکسته است. خوش کرده بودم که آری کسی هست که تنها مرا دوست میدارد .اما افسوس ، افسوس که در آن زمان تو در آغوش یار دیگری بودی. خدوندا به آنان که حکمت باریدن باران را نمیدانند بیاموز که ندانسته بر نباریدنش اصرار نورزند من در اندیشه روزهای هستم که غافل از سیراب شدن گیاهان بر باریدن بی وقفه باران ناسپاسانه به آسمان نگاه می کردم خداوندا ای نزذیکتر از به من حال که آموختم باریدن باران حتی بدون وقفه حکمتی ست ازسوی تو هر روز بر باریدن آن ناسپاسی نخواهم کرد گاهی می اندیشم که آفتاب...باران...رنگین کمان...هریک مکمل یک دیگرند و تو ای داناتر از هر دانایی میدانم که تو مکمل گر آنان هستی.... اولین دردودل alone girl امشبم مثل همیشه دلم هوای آغوش گرمتو کرد دلم هوای چشماتو کرد....نمیدونم میفهمی حالو روزمو یا نه؟؟؟؟؟؟؟نمیدونم چرا یکدفعه دلم اسمتو صدا کرد نمیدونم چرا باز زد زیر قولش به خدا تقصیر من نیست تقصیر خودته...اونجوری نگام نکن چون دارم حقیقتو میگم آره هر دومون قول دادیم که دیگه اسمی از هم نیاریم آره قول دادیم پا رو تمام رویاهای شبانه ای که باهم داشتیم بذاریم وهمشونو که خودمون با اون همه عشقو محبت ساختیم زیر پا له کنیم....آره قربونت برم همه اینا رو خیلی خوب یادمه اما چطور انتظار داری این دل شکستنی هارو یادم بمونه اما اون همه عشقو محبتو که یه عمر باهم ازش یه قصر ساخته بودیم حالا تبدیلش کنم به خرابه هان؟؟؟؟؟؟؟؟چطور ازم میخوای فراموشت کنم....کاش منم میتونستم غرور تو رو داشته باشم...کاش...کاش اقلا با همون غرور میتونستم قلبتو زیر پاهم له کنم همونجوری که تو کردی....و کاش میتونستم به همه ی اونایی که دارن صدامو میشنون بفهمونم که عشق=نفرت اما حیف....حیف که نمیتونم میدونی چرا؟ چون عشق چیزیه که حتی با خیانتم کمرنگ نمیشه و تو اشتباه فکر میکردی...... دوستای گلم اینو خودم نوشتم یه دردو دل از یه دختر تنها......
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و
به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
و من غافلگیر شدم
سعی می کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد
و
و
و
و
و
چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم
.
.
.
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
تنها برو
.
> اما ویکتور هوگو میگه : کسی رو که دوستش داری هر چند وقت یه بار بهش یاد آوری کن که او را دوست داری.
> در عوض دانشجوی زیستشناسی معتقده که : اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. او تکامل خواهد یافت.
> دانشجوی آمار معتقده که : اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. اگر دوستت داشته باشد، احتمال برگشتنش زیاد است و اگر نه احتمال ایجاد یک رابطه مجدد غیر ممکن است.
> طبق نظر دانشجوی فیزیک : اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. اگر برگشت،به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه یا اصطکاک بیشتر از انرژی بوده و یا زاویه برخورد میان دو شیء با زاویه صحیح هماهنگ نبوده است.
> دانشجوی حسابداری چرتکه به دست میگه : اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. اگر برگشت، رسید انبار صادر کن و اگر نه، برایش اعلامیه بدهکار بفرست.
> دانشجوی ریاضی هم بنا بر استدلال خودش میگه : اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. اگر برگشت، طبق قانون ٢=١+١ عمل کرده و اگر نه در عدد صفر ضربش کن.
> دانشجوی کامپیوتر هم میگه : اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. اگر بر گشت، از دستور Copy / Paste استفاده کن و اگر نه بهتر است که به کل Delete اش کنی.
> اما یک دانشجوی خوشبین معتقده که : اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن.نگران نباش بر میگردد.
> دانشجوی عجول در جواب این سوال با عجله میگه : اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. اگر در مدت زمانی معین برنگشت فراموشش کن.
> دانشجوی شکاک به نگاه غریب میگه : اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن.اگر برگشت، از او بپرس "چرا"؟
> در مقابل دانشجوی عجول، دانشجوی صبور معتقده که : اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. اگر برنگشت، منتظرش بمان تا برگردد.
> و در آخر دانشجوی رشته صنایع میگه : اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن.اگر برگشت، باز هم به حال خود رهایش کن این کار را مرتب تکرار کن.
يك داستان لطيف و عاشقانه به اسم رنگ عشق!
دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس حجله گاه تو خواهم شد »
***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست
***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »
***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست
***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي
همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.
بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند . وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد . چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطف
اردیبهشت : نه تنها قادر به پرداخت اجاره خانه خود نمی شوند بلکه از صاحبخانه خود پول دستی هم می گیرند.
خرداد : کارت تلفن تغلبی نصیبشان میشود.
تیر : به دلیل سوراخ بودن جیبشان ۲۴۰ تومان از دست میدهند.
مرداد : دچار یک خود درگیری عجیب می شوند.
شهریور : کلید های خانه را گم می کنند.
مهر : به یک مسافرت خارجی می روند البته در خواب.
آبان : چک هایشان برگشت می خورد البته در بیداری.
آذر : لامپ تصویر تلویزیونشان می سوزد.
دی : در حالی که سوار اتوبوس هستند یکی از هم کلاسیهای خود را سوار بر ماکسیما می بینند.
بهمن : همه دنیا روز تولدش را فراموش می کنند.
اسفند : جوهر خودکارشان بر پیراهنشان پس میدهد تا بیش تر از همیشه تابلو شوند
هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.
این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...
.....................
حالا من کى مى تونم برم خونهمون؟؟؟؟!!!!!
همان يک لحظه ي اول
که اول ظلم را مي ديدم از مخلوق بي وجدان
جهانرا با همه زيبايي وزشتي
بروي يکدگر،ويرانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد!
اگر من جاي او بودم
که در همسايه ي صدها گرسنه،چند بزمي گرم عيش و نوش مي ديدم
نخستين نعره ي مستانه را خاموش آندم بر لب پيمانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد!
اگر من جاي او بودم
که مي ديدم يکي عريان ولرزان،ديگري پوشيده از صد جامه ي رنگين
زمين وآسمانرا واژگون،مستانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد!
اگر من جاي او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان
سرا پاي وجود بي وفا معشوق را پروانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد!
اگر من جاي او بودم
بعرش کبريايي، با همه صبر خدايي
تا که مي ديدم عزيز نا بجايي، ناز بر يک ناروا خاري مي فروشد
گردش اين چرخ را وارانه،بي صبرانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد!
چرا من جاي او باشم
همين بهتر که او خود جاي خود بنشسته و،تاب تماشاي تمام زشتکاريهاي اين مخلوق را دارد!
وگرنه من بجاي او چو بودم
يک نفس کي عادلانه سازشي
با جاهل و فرزانه مي کردم
عجب صبري خدا دارد...
آن زمان که دلتنگ تو بودم منتظر شنیدن صدای
و در تب و تاب دیدار با تو بودم تو کجا بودی؟
آن زمان که دلم گرفته بود با خود درد دل میکردم ،
آن زمان که دستانم را به آسمان برده بودم
تو کجا بودی که ندانستی من کجا هستم ،
تو کجا بودی که ببینی این مرد مجنون در این دنیای
در آن زمان تو با یار دگر بودی و من نیز دلم را به تو
Power By:
LoxBlog.Com |